هوای تو
به نام آنکه ابری را می گریاند تا گلی را بخنداند
تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

همین بس است برای من از وصال شما
همین که گاه بگویم سلام! حال شما؟

زنی به غیر شما گرچه ایده‌آلم نیست
شبیه نیست به من مرد ایده‌آل شما!

شما شبیه به آیینه من ولی آهم!
خدانخواست مکدر شود زلال شما

خداکند که نرنجید از اینکه پیش هم‌اند
بدون دغدغه فکر من و خیال شما!

تمام دار و ندار من است اشعارم!
ولی اگر که پسندیده‌اید مال شما!

علیرضا نورعلیپور


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه سی ام شهریور ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دلم را داده ام، تقدیم خواهم کرد جان را هم
برایت فرش خواهم کرد، روزی آسمان را هم


کنارت فارغم از هر کس و هر چیز، مدتهاست
صدایت برده از یاد من آهنگ زمان را هم


مگر راه گریزی از کمان ابرویت دارم؟
که سویم می فرستی لشگری از گیسوان را هم...


تویی مضمون بکر شعرهای من، سزاوار است
که صرف تو کنم علم معانی و بیان را هم


نهاد توست زیبایی، گزاره گردش چشمت
به چالش می‌کشد حُسن تو دستورِ زبان را هم


در این نامهربانی ها، بریدم از همه دنیا
خوشم از اینکه افتاده به یاری مهربان راهم


#عباس_جواهری_رفیع


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه نهم شهریور ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

چوب بودم ، گذرم گوشه انبار افتاد
به سرم میخ و به تن رنده نجار افتاد

قسمت این بود که از چشم شما پرت شوم
مثل یک قاب که از سینه ی دیوار افتاد

بی تو در حال غزل گفتنم و در دل شب
به سرم هی هوس چایی و سیگار افتاد

گفته بودی بفرستم دو سه عکس از شب خود
دو سه عکسی که گرفتم همگی تار افتاد

شکل یک مورچه ام که هدفش قله ی توست
که نیوفتاد ز پا گرچه که بسیار افتاد

ترسم اینست که روزی خبرم پخش شود
بی تو قلبم زد و یک‌مرتبه از کار افتاد

#علی_قهرمانی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دلا امشب هواي شب نشيني با قلم دارم
هواي جرعه اي از شعرهاي تازه دم دارم


من امشب از رديف و وزن و از مصراع بيزارم
ميان دفتر شعرم، فقط يک عـشق کم دارم


سکوت خفته ي شب را به آه سينه بشکستم
که اندر سينه ي مجروح ، دردي صد رقم دارم


ندانستم که دل بندم بچشمان تو محکومم
به خود تا آمدم ديدم كه قلبي متهم دارم


محال است در جدال عشق محکوم و فنا گردم
من اندر کار و زار عشق هم ، خيل وحشم دارم


امانم ده شبي ديگر ، اي آقاي عزرائيل
که در سر آرزوي وصل ياري محترم دارم


گره خوردست جان من به شهد خنده ليلا
من امشب حال روحاني به سان محتشم دارم


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه سی ام تیر ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من از تبار غمم اهل درد یعنی من
نهال نورس افکار زرد یعنی من

میان لشگر تازه‌قوای غم عمری
کلافه از تب و تاب نبرد یعنی من

کسی که دست خودش را اگرچه خالی بود؛
جلوی چشم کسی رو نکرد یعنی من

همان کسی که به جرم گناه ناکرده؛
شد از بهشت برين ساده طرد یعنی من

به قصد جستن یک حال خوب،بیهوده؛
میان خاطره هایش نگرد یعنی من

زنی که با دل و جانش ترانه ریسید و
به دست غم همه را رشته کرد یعنی من

و فارغ از زن و مرد و نگاه جنسیًتی
در این زمانه‌ ی نامرد، مرد یعنی من

شیوا صالحی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

این نگاهی است که بر دامن تو افتاده
این گناهی است که بر گردن تو افتاده


از حسد رفت لبم زیر فشار دندان
گوشه‌ی شال به بوسیدن تو افتاده


خواب دیدم که شب خلقت مخلوقات است
صد فرشته به تراشیدن تو افتاده

چشم معصوم تو در شعر جدیدم تعطیل
کار من بر لب اهریمن تو افتاده


توی تو با توی من کار ندارد اما
جنگ بین منِ من با منِ تو افتاده

بین عقل و دل و وزن غزل و قافیه ها
گره ها با نپذیرفتن تو افتاده


به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر
یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده

#حسین_مرادی


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

پس تو نیز از عالم هستی نرستی مثل من!
تا ابد ای دل تو هم ناچار، هستی مثل من

من که گفتم خستگی بیش از شعف دارد «وجود»
عاقبت ای دل تو نیز از پا نشستی مثل من

اتفاق آبشار از رود چیزی کم نکرد
از زمین خوردن ندارد باک، مستی مثل من

تا تو را دارم نمی‌آید به چشمم هیچ‌کس
شرک ممکن نیست از یکتاپرستی مثل من

روزی‌ام لبخند سرخ توست پس انفاق کن
شاد میگردد به سیبی، تنگدستی مثل من

بی‌نوایی دل به مهر بیوفایی بسته است
دل نبستی چون من اما عهد بستی مثل من

من غرورم را شکستم، دوست عهدش را شکست
جان فدای دوست ای دل گر شکستی مثل من


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

اسیر عشق شدن ، نقش روی آب شدن
اسیر مرگ ، معمّای بی جواب شدن

و فکر کرد به تقدیر بهتری ، مثلاً :
برای خودکشی شاعری طناب شدن

و یا توسط این بیت های بازیگوش
برای گفتن یک شعر انتخاب شدن

غزل سرودن و در گوش آسمان خواندن
غزل سرودن و با عشق بی حساب شدن

و سرنوشت بدی داشتن ، چه می دانم
برای کشتن یک شورشی خشاب شدن

خبر نداشت که پایان سرنوشتش بود
گدای پیر خیابان انقلاب شدن !
¨
غزل شکسته رها شد ، دو رکعتی مانده
به عاشقانه ترین شعر این کتاب شدن

برای کفر پی یک بهانه می گردم
دعا نمی کنم از ترس مستجاب شدن !




برچسب‌ها: حامد ابراهیم پور

تاريخ : یکشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۴ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

می‌خندی و برکنج لبت چال نشسته
بر کنج دگر قافیه‌ی خال نشسته

تسخیر شده شهر به جادوی سیاهت
در پستوی چشمان تو رمّال نشسته

ابروی تو را بعدِ شب موی تو دیدن
ماه‌ست که در اول شوّال نشسته

مویی که سر دوش تو آرام گرفته
بازست که بر شانه‌ی اقبال نشسته!

در بهمن آغوش تو ای کاش شوم گم
این برف که یک روزه بر امسال نشسته!

بی تو همه‌ی آن‌چه که از عشق شنیدم
نقشی‌ست که بر پرده‌ی نقّال نشسته

بس در طلبت کوشش بی‌فایده کرده
این کودک معصوم که بی‌حال نشسته

#امیر_اکبرزاده


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

خوبی و مهربانی ، خوبی و بی نظیر
مثل دم غروبی ، زیبا و دلپذیر

مثل نسیم صبحی ، مثل خود بهار
گاهی خود بهانه گاهی بهانه گیر

گاهی شبیه دریا آرام و بی قرار
گاهی کنار ساحل ... دست مرا بگیر !

گاهی مرا بگریان ! گاهی مرا ببخش !
چیزی بخواه از من ... اصلا بگو : بمیر !

پلکی بزن بسوزان باغ تن مرا
هم آتشین نگاهی هم آتشین ضمیر

چیزی شبیه تردید همواره با من است
چیزی شبیه ای کاش ... این حس ناگزیر

حسی شبیه پرواز در دست های تو
حسی شبیه مرغی در دام تو اسیر

عمری بر این درختی ، با وسوسه لجوج
سیبی ولی نجیبی ، محجوب و سر به زیر


برچسب‌ها: علی ثابت قدم

تاريخ : چهارشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

اگر این ماجرا هر طور دیگر هم رقم می خورد
دلم یک عمر در این غصه ی بیهوده غم می خورد

همین که شیشه ی حرمت شکست از سنگ دشنامت
همین که نامت از بین رفیقانم قلم می خورد

نگاهم کردی و با خنده گفتی: روزگار این است !
نگاهت کردم و از خنده ات حالم به هم می خورد

عجب لبخند سردی ، روزگار ناجوانمردی
چه کردی با کسی که روی نام تو قسم می خورد

نه شان دست هایی که به هم دادیم باقی ماند
نه یاد استکان هایی که در مستی به هم می خورد

پس از سرمای دستانت بهاری تلخ را دیدم
به اندوهی که گل می کرد و چشمانی که نم می خورد !

علی ثابت قدم


برچسب‌ها: علی ثابت قدم

تاريخ : چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

به روی شانه بالم را ندیدی
دل پاک و زلالم را ندیدی


تو رفتی بغض با من آشنا شد
خدا را شکر حالم را ندیدی

مجتبی اصغری فرزقی (کیان)


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : چهارشنبه یکم اسفند ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

برایت چتر در باران بگیرم
به زیرش بوسه ای پنهان بگیرم


اگر رفتی سفر ای یار خوبم
بیا تا بر سرت قرآن بگیرم



مجتبی اصغری فرزقی (کیان)


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بریز آشوب آن چشمان زیبا را

حیف است جای دیگری پهلو بگیری عشق!
پهلوی من پایین بیاور بادبانها را

بی طاقتی های تو را آغوش وا کردم
مانند بندرها که توفانهای دریا را

بر صخره های من بکوب اندوههایت را!
بر ماسه هایم گریه کن غمهای دنیا را.!
...

اسم تو را بردم لبان تشنه ام خشکید
مثل دهان نیل وقتی اسم موسی را...



برچسب‌ها: پانته آ صفایی

تاريخ : سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

کاری به کار عقل ندارم، به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا


گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟!


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

این غزل زیبا رو یکی از دوستان خوبم در خردادماه
سال 95 برام فرستاده بودن . من هم این غزل رو
در اینجا و به خودشون تقدیمش می کنم .


ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازآن من


آن دم که با توام، پُرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من


آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من


بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!


با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من


امیرحسین سام



برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : سه شنبه دوم بهمن ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

با درد مطبوعی به دنیا آمد این شعر
چیزی شبیه گریه های ممتد – این شعر-


از من نمی آید که رو در رو بگویم
حرف دلم را با تو، اما شاید این شعر...


شاعر شدن دلتنگی ام را بیشتر کرد
رنجی مضاعف بود از بخت بد این شعر


دست از خودم، اززندگی، از عشق شستم
در بیت بیتش خوانده با من اشهد،این شعر


با این همه، لبخند محوی از تو کافی ست
تا حس کنم مانند من می خندد این شعر


یا تا همیشه با منی...یا اینکه هرگز...
تکلیف این آشفتگی را باید این شعر...


با تک تک این واژه ها جان دادم،اما
مقبول چشمانت نشد یک درصد این شعر


آتش بزن،خاکسترش کن تا ببینی
با درد، شعر تازه ای می زاید این شعر


برچسب‌ها: لیلا عبدی

تاريخ : یکشنبه شانزدهم دی ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

من دختری خجالتی و بی سر و صدام
یک گوشه ای نشسته ام و فکر تو مدام


ذهن مرا به سمت خودش می کشاند و...
گم می کنم دوباره تو را توی ازدحام


هی می نویسم از تو و هی پاره می کنم
روزی هزار تا غزل نیمه جان حرام...


من یک پرنده ام که پریدم به شاخه ات
نه حالی ام نمی شود افتاده ام به دام


دنیای من خلاصه شده در همین اتاق
- در چارچوب خستگی ام -صبح و ظهر و شام


فکری به حال این دل وامانده ام بکن
فکری به حال این غزل سست و ناتمام...


با حرف تازه ای به سراغ تو آمدم
نازک دل همیشگی ام! شاعرم ! سلام


برچسب‌ها: لیلا عبدی

تاريخ : شنبه هشتم دی ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

آنقدرها هم دلبری کردن بلد نیست
چشمان سبزآبیت چون گل سرسبد نیست


از آن نگاهت ما که طوفانی ندیدیم
چشمات حتی در حد یک جزر و مد نیست


شیرین زبانی های تو وقتش سر آمد
باور کن این حرف من از روی حسد نیست


باور کن این دنیا همین شکلی قشنگ است
هیچ احتیاجی بر حضورت تا ابد نیست


در تو تعاریفی که می کردند مردم
_چشمش نجیب،ابرو کمان و سروقد_نیست


تو مثل ماه پشت ابری ،سرد و خودخواه
ما سعی هم کردیم ،امکان رصد نیست


من دوست دارم با تو باشم،با تو،هرچند
این دور و برها هیچ کس قدر تو بد نیست


برچسب‌ها: لیلا عبدی

تاريخ : شنبه هفدهم آذر ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست


چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟
همیشه زخم زبان ، خون بهای زیبایی ست


اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست


شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل ، تنهایی ست


کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

آمدی تا دل و دین را همه یکجا ببری
تُرک تازی کنی و عقل به یغما ببری


هر مسلمان که به سجاده ی تعظیم و دعاست
رهزنی کرده و دل سوی چلیپا ببری


خال هندو بنمایی و به صد ناز و ادا
یک شبه ملک سمرقند و بخارا ببری


آمدی تا که به چین و شکن زلف سیه
آبرو از شب طولانی یلدا ببری


هر زبانی سخن از حُسن تو می گوید و بس
گوی سبقت به گمانم که ز لیلا ببری


این عجب نیست که با شور زلیخایی خویش
یوسف از تخت به زیر آری و رسوا ببری


چشمه ی آب حیاتی و گهی همچو سراب
آمدی تا که مرا تشنه به صحرا ببری


چون شکارم که به کام تو خریدار بلاست
خواهم این یونس دلخسته به دریا ببری


ای که با سنگ غمت شیشه ی احساس شکست
کاش می شد که مرا بهر مداوا ببری


مرتضی برخورداری


برچسب‌ها: اشعار متفرقه

تاريخ : شنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دو چشم میشی تو گرچه رام و آرامند
اگر اراده کنی شیر و شاه در دامند


تویی که میگذری این کجاوه یا خورشید؟
که مرد و زن همه از صبح زود بر بامند


بهار آمده و گونه های صورتی ات
شکوفه بار تر از کشتزار بادامند


کشیده ام به ده انگشت در حریم تو مرز
مدافعان حرم آبروی اسلامند


برای حفظ تو جنگیده اند با دنیا
دو دست من که دو سرباز بی سرانجامند


بیا و چشم تمتع به غنچه ها وا کن
به شوق توست اگر در لباس احرامند


میان موی تو انگشت های مضطربم
به جست و جوی مزار شهید گمنامند




برچسب‌ها: علیرضا بدیع

تاريخ : شنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

بی خیالت سر نکردم، بی خیالم سر مکن
خواب را در چشم های خسته ام باور مکن


اختیارت را به دست باد جادوگر مده
پیش مردم زلف هایت را پریشان تر مکن


امر کن تا بر لب سرخ تو عاشق تر شوم
نامسلمانا! لبم را نهی از منکر مکن


عمر بودن با تو کوتاه است،مثل عمر گل
نازک انداما! گل عمر مرا پرپر مکن


دیدی و چیدی و بوییدی و دور انداختی
آنچه کردی با دل من با دل دیگر مکن


شب گذشت و خواب ، چشمان تو را از من گرفت
گفتمت عادت به داروهای خواب آور مکن...




برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : چهارشنبه دوم آبان ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

سر تکان می دهی و می چرخد ماه مغرب ندیده دور تنت
لب تکان می دهی و می روید نیشکر از حوالی دهنت

ای جنوب لبت خیال انگیز چشمت عاشق تر از شب تبریز
از کدامین شمال می آید عطر نارنج روی پیرهنت؟

لب بالا مسیر خوبی نیست تا که غارت کنم دهان تو را
لب لب شعر / لب لب پایین/ لب لب سمت بوسه وا شدنت

هرچه دل داشتم به غارت رفت همه عمرم در این تجارت رفت
جای تردید نیست / یکسره کن کار را در نبرد تن به تن...




برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : یکشنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

دوست دارم جستجو در جنگل موی تو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را


دختر زیبای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟


آستینت را که بالا داده بودی دیده اند
خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را


چشمهایت را مراقب باش،می ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهوی تو را


کاش جای زندگی کردن در آغوشت،خدا
قسمتم می کرد مردن روی زانوی تو را....



برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : پنجشنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی


درخت و جنگل و رود و کویر در تن تو
پرند و مخمل و تور و حریر در تن تو


تن تو مملکت مهر و قهر و زیبایی ست
چقدر حادثه ی بی نظیر در تن تو!


تن تو صفحه ی شطرنج عاشقان بوده
غم هزار امیر و وزیر در تن تو


پیمبری و شرابی سپید معجزه ات
کشانده است خدا نهر شیر در تن تو


کسی به دانش کشف تن تو دست نیافت
رهاست جاذبه ای چشمگیردر تن تو


تحمل تب تند تن تو آسان نیست
نشسته گرمی مرداد و تیر در تن تو


تو می توانی از این نیز خوب تر باشی
هزار وعده ی امکان پذیر در تن تو...



برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : پنجشنبه پنجم مهر ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

جاری شدی شبیه عسل بر زبان من
پیچیده است بوی خوشت در جهان من


محبوب من! به ذکر تو مشغول مانده اند
چشم و دل و سر و لب و دست و دهان من


زیبایی ات ادامه ی زیبایی خداست
افتاده روی ماه تو در آسمان من


لبهای تو دو حبه ی انگور آبدار
کی می شود شراب شوی بر لبان من؟


شاید لبت ادامه ی نهری بهشتی است
سر رفته سرخی لبت از استکان من


تفسیر باغ سیب جهان گونه های توست
کی گونه را حواله دهی بر دهان من؟


باید تو را نشاند و نشست و نگاه کرد
بنشین دمی مقابل من،مهربان من!


وا کن به ناز خمره ی شیر و شراب را
چیزی بگو که مست شود روح و جان من


دستان من به دست تو وابسته مانده اند
تن می دهد به بازی تو بازوان من.....




برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

خواستم تا در شب تنهایی ام ماهی شوی
خواستی شیرینی خواب شبانگاهی شوی


از شب آغوش تا صبح جدایی راه نیست
کاش یک شب میزبان صبح دلخواهی شوی


عشق با خود فتنه ها دارد،زلیخا را بگو
می توانستی شبی زندانی چاهی شوی؟!


ای دل غافل ! چه آسان روزها را باختی
کاش روزی لایق دیدار کوتاهی شوی


ای تنت ابری تر از شبهای غمگین شمال!
کاش گاهی بر تنم باران ناگاهی شوی


گفت:بویت موی دریا را پریشان می کند
زود راهی شو که شاید رود گمراهی شوی...


برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : دوشنبه نوزدهم شهریور ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

می گیری از کتاب رسولان غبار را
می آوری دو معجزه ی آشکار را


ایمان من به چشم تو ایمان به روشنی ست
از من مگیر این شب دنباله دار را


ای چشم تو دو پرده ی نقاشی خدا!
با آن نگاه تازه چه حاجت بهار را؟


چشم تو شاهکار و لبت شاهکارتر
ناز آفریده این همه نقش و نگار را


از دیدنت بمیرم یا از ندیدنت
آخر چگونه سر کنم این روزگار را؟


امشب شب شراب و تماشاست،حاضری؟
وا کن لبان تشنه و چشم خمار را


امشب به جنگت آمده ام با سلاح گرم
سد کرده ام به روی تو راه فرار را


تا پیش از این همیشه به زانو درآمدم
اما تمام می کنم این بار کار را


از نقطه نقطه ی لبت آغاز می کنم
یک بازی دو آتشه و آبدار را


طوری فرار کن که بیفتم نفس نفس
زیباست در گریز بگیری شکار را


این بار آمدم که بسوزم به پای تو
این بار آمدم که ببازم قمار را....


امشب چه زود می گذرد...کاش روزگار
زانو ببندد این شتر بی مهار را...


برچسب‌ها: ناصر حامدی

تاريخ : پنجشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۳ | نویسنده : اسماعیل جلیلی

عشق را لای در و دیوار پنهان کرده‌ای
باغ گل را پشت مشتی خار پنهان کرده‌ای

ای لبانت کار دست نازنینان بهشت!
راز بگشا ، از چه رو رخسار پنهان کرده‌ای ؟

آسمان تار است ، می‌گویند امشب ماه را
زیر آن پیراهن گلدار پنهان کرده‌ای

صد غزل از من بگیر و یک نظر بر من ببخش
آن چه را در لحظه‌ی دیدار پنهان کرده‌ای

آن لب تب‌دار را یک بار بوسیدن شفاست
وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده‌ای

روزگار ای روزگار آن روزی نایاب را
در کدامین حجره‌ی بازار پنهان کرده‌ای ؟


برچسب‌ها: ناصر حامدی

پیج رنک

دانلود آهنگ